نویسنده‌: عثمان عباسی- دانشجوی کارشناسی ارشد پژوهش در علوم اجتماعی

آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدرتشنگی باید چشید
روشنفکری به معنای رایج آن، عنوانی است که به گروه خاصی در جامعه داده می‌شود این عنوان، با توجه به چگونگی پیدایش و نقش و کارکرد روشنفکران، به کسانی اطلاق می‌شود که نخست دارای فکر روشن‌اند، دوم در اندیشه تحول سنت به مدرنیته می‌باشند، سوم نسبت به سرنوشت جامعه و مردم حساسند و چهارم طرحی برای خروج جامعه از بن‌بست عقب‌ماندگی دارند.
در این باب از دوگونه روشنفکر و عالم دینی می‌توان سخن گفت:
1- عالم و روشنفکری که نمونه ایده‌آل محسوب می‌شوند.
2- عالم و روشنفکری که فعلاً موجود هستند گرچه با نمونه ایده‌آل خود قرابت و شباهتی دارند ولی از آن نمونه مطلوب هنوز فاصله دارند با این وصف اولاً آنچه که در این نوشتار به آن پرداخته می‌شود بیشتر مربوط به برخی از طیف‌‌های اصلی عالم و روشنفکری «موجود» است و نه عالم و روشنفکری که «ایده‌آل و مطلوب» هستند و ثانیاً اگر استثناهایی در هر یک از این دو صنف، موجود باشد که تحلیل حاضر در بر گیرنده‌ی آن استثناها نباشد لطمه‌ای به خطوط اصلی وکلی بحث حاضر وارد نمی‌شود.
تاریخ نشان می‌دهد که آدمیان معمولاً گر چه خواسته‌اند به سوی ایده‌آل‌های خود حرکت کنند ولی اکثراً در حسرت رسیدن به ایده‌آل‌های خود مانده‌اند- و بلکه در مانده‌اند- و از این‌رو با پذیرش آنچه که داشته‌اند ایام سپری کرده‌اند و نمی‌دانم جامعه ما نیز در این میان باید در حسرت حضور عالمان و روشنفکران ایده‌آل خود همچنان باقی بماند یا خیر، روزی خواهد آمد که این دو جریان فکری نه تنها به نمونه‌های ایده‌آل خود واصل شوند بلکه-مهمتر اینکه- در قالب و صورت نوین به وحدت و یگانگی‌ای برسند که از توانایی‌های پیشین یکدیگر برخوردار و از نواقص همدیگر بر کنار باشند.

روشنفکر دینی
روشنفکر دینی امروزه از جنجال برانگیزترین مباحث جامعه فکری ماست. سؤالاتی از جمله ممکن بودن این پروژه، پارادوکسیکال بودن این ترکیب، نسبت این جریان با کل جامعه‌ی روشنفکری و ... از جمله مسائل مطرح در این حوزه است و بازخوانی و ارائه‌ی تفسیری نوین از مقولات دینی و دینداری، در دستور کار این جریان. روشنفکر دینی، اصطلاحی است که در جامعه ما برای آن مصادیق متعدد و در عین حال «متفاوتی» را می‌توان شناسایی کرد. البته پیش از اینکه تعریف و جایگاه روشنفکر دینی را بر اساس نمونه‌های موجود آن در جامعه خود، توضیح دهیم شاید بی‌مناسبت نباشد که اشاره کوتاهی نیز به نسبت «روشنفکر» با «روشنفکر دینی» بر اساس سیر تاریخی این دو عنوان بنماییم. «روشنفکر» در بدو تولدش در ایران، محصول پاسخگویی به یک نیاز نبود. بلکه خودش نیازی را تولید می‌کرد و سپس اعلام می‌کرد که پاسخگوی آن نیاز است. از این جهت در مقام مقایسه میان «روشنفکر» با «عالم دینی» تفاوت مبنایی وجود داشت. یعنی تولد عالم دینی محصول پاسخگویی به یک نیاز طبیعی بود. به این معنی که وقتی مردم به دین رو آوردند، نیاز به شناخت بیشتر دین و گره‌گشایی از مشکلات دینی خود داشتند و البته کسی که این نیاز را برطرف می‌کرد، کسی نبود جز «عالم دینی». اما تولد و حضور «روشنفکر» در جامعه‌ی ایران در جهت پاسخ به یک نیاز-نیاز به شناخت و استفاده از دنیای جدید- نبود بلکه «روشنفکر» در ابتدا تولد یافت و سپس نیازی را تولید کرد و خود را به عنوان برطرف کننده‌ی آن نیاز به جامعه معرفی کرد. یعنی در ابتدا عموم مردم به دنیای صنعتی و علمی جدید رو نیاوردند که نیاز به شناخت بیشتر این دنیا، منجر به پیدایش «روشنفکر» برای پاسخگویی به این نیاز باشد. بلکه روشنفکر ایرانی چون با فرهنگ غربی پرورش یافته بود وقتی در جامعه حضور یافت نه تنها سنخیتی با این جامعه نداشت بلکه به عنوان یک وصله ناجور به او نگاه می‌شد و بر همین اساس تا مدتها بصورت یک بیگانه وغریبه در میان توده‌ی مردم حضور داشت، اما رفته رفته هنگامی که به علل مختلف، جامعه‌ی ایرانی با دنیای جدید ارتباط برقرار کرد- و روشنفکران نیز خود یکی از علل این ارتباط بودند- روشنفکران به سهم خود می‌کوشیدند تا به مردم نشان دهند که شناخت دنیای جدید و استفاده از آن یک نیاز است و این ما- یعنی روشنفکران-هستیم که می‌توانیم این نیاز را بر آورده کنیم. بنابراین روشنفکر در کنار علل دیگر، هم نیاز به «شناخت واستفاده از دنیای جدید» را در جامعه تولید می‌کرد و هم خودش را به عنوان یکی از بر‌آورده‌کنندگان این نیاز به جامعه معرفی کرد. بر این اساس است که گفتیم «روشنفکر و روشنفکری» در جامعه ما محصول یک نیاز نبود بلکه ایجاد کننده یک نیاز وبر‌آورنده آن نیاز بود.
اما ««روشنفکر» چه نسبتی با «روشنفکر دینی» داشت؟ با اینکه روشنفکر، محصول یک نیاز نبود، «روشنفکر دینی» درجهت پاسخگویی به یک نیاز جدی و جدیدی متولد شد. تولد «روشنفکری» یک تولد طبیعی نبود چون مردم بطور طبیعی از ابتدا گرایشی برای شناخت بهره‌برداری از دنیای جدید نداشتند ولی تولد «روشنفکری دینی» یک تولد طبیعی بود با این توضیح که وقتی به علل مختلف جامعه ایرانی با دنیای جدید آشنا شد، کم‌کم دریافت که دنیای جدید با دین او بی‌ارتباط نمی‌تواند باشد و بر دین و دیانت او تأثیر‌گذار است. از این رو احساس نیاز کرد که کسی می‌باید نسبت او را با این تازه وارد- یعنی دنیای جدید- تعریف کند چون متأسفانه «عالم دینی» کسی نبود که بتواند این نیاز را پاسخ دهد، بطور طبیعی «روشنفکر دینی» پا به عرصه وجود گذاشت.
اگر «عالم دینی» در هنگام مواجهه‌ی جامعه ایرانی با دنیای جدید، می‌کوشید تا این دنیا را بشناسد و نسبت او را با دین مشخص کند نه «روشنفکر» و «روشنفکر دینی» در جامعه ایرانی «از این جهت» متولد نمی‌شدند. گر چه از جهات دیگر امکان تولد روشنفکر و روشنفکر دینی منتفی نبود. اما هنگامی که «روشنفکر» نیاز به شناخت و استفاده از دنیای جدید را به مردم متذکر شد و خودش نیز به عنوان پاسخی در مسیر رفع این نیاز شناخته شد و در واقع این نیاز و پاسخ به این نیاز، توسط «روشنفکر»- به عنوان یکی از «علل» تولید و پاسخ به این نیاز-در جامعه «نهادینه» شد، «روشنفکر دینی» نیز به عنوان کسی که می‌تواند نسبت میان دین مردم و دنیای جدید را تبیین و تعریف کند در ایران متولد شد. تشابه «روشنفکر» و «روشنفکری دینی» در این است که هر دنیای جدید را می‌شناختند و یا حداقل ادعایشان این بود که می‌شناسند اما تفاوتشان در این بود که «روشنفکر» دغدغه دین و دیانت نداشت ولی «روشنفکر دینی» در آغاز پیدایشش دغدغه دین و دینداری داشت. هر چه حضور دنیای جدید در جامعه دینی ایرانی پر رنگ‌تر می‌شد، نیاز به «روشنفکر دینی» که می‌خواست نسبت دین را با دنیای جدید تبیین کند، بیشتر احساس می‌شد و متأسفانه به موازات حضور دنیای جدید در جامعه ما عالمان دینی نکوشیدند که شناخت خود را از این تازه وارد افزون کنند و اگر روشنفکر دینی پا به عرصه این میدان نمی‌گذاشت معلوم نبود جامعه دینداران اکنون از چه وضعیتی برخوردار بود. به هر حال، روشنفکردینی وظیفه‌ای را که به عهده عالمان دین بود یعنی «زمانه‌شناسی» و تبیین نسبت اوضاع زمانه با «دین مردم» بر دوش گرفت و از این جهت باری از دوش عالمان دین برداشت اما اینکه آیا این بار مسئولیت را به سلامت به مقصد رساند؟ خود موضوع قصه پر غصه دیگری است.
با توجه به نحوه حضور روشنفکران دینی در جامعه ما وبه کمک تحلیل مفهوم روشنفکری دینی حداقل می‌توان چهار نمونه روشنفکر دینی، در نظر گرفت والبته این نمونه‌ها لزوماً در همه موارد با یکدیگر غیر قابل جمع نیستند- گر چه در مواردی با یکدیگر مانعة‌الجمع هستند- روشنفکر دینی در تمامی این نمونه‌ها از یک قدر مشترکی برخوردار است به این معنی که او کسی است که «معطوف به دین» است، حال این معطوف به دین بودن یا به این معنی است که روشنفکر دینی با عینکی از معارف جدید بر دین نظر می‌کند یا به این صورت است که از زاویه نگاه سنتی به دین، در دین تأمل می‌کند. یا به لحاظ منبع معرفتی و داور معرفتی روشنفکر دینی است یا به لحاظ عملکرد وکارکرد روشنفکر دینی است. به عبارت دیگر برای عنوان «روشنفکر دینی» حداقل چهار معنی می‌توان در نظر گرفت. بدین مضمون که یا مراد از روشنفکر دینی، روشنفکری است که با عینک «معارف دنیای جدید» در موضوعات ومعارف دینی نظر می‌کند و خصوصاً از جهت نسبتی که این معارف دینی با دنیای جدید و در دنیای جدید دارد یا مراد از روشنفکر دینی، روشنفکری است که با اعتقاد به نگاه «سنتی به دین» در مورد دین و نسبت آن با دنیای جدید تأمل و تفکر می‌کند یا مراد از روشنفکر دینی، روشنفکری است که به دین، به عنوان یکی از «منابع معرفت» و یکی از «داروهای معرفت» نگاه می‌کند و نهایتاً مراد از روشنفکری دینی، روشنفکری است که عملکرد وکارکرد او بگونه‌ای است که بطور جدی بر روی دین و دینداری تأثیر می‌گذارد. درهیچ یک از این اقسام چهارگانه روشنفکر دینی، قضاوت ارزشی در مورد روشنفکر دینی انجام نمی‌شود یعنی فی المثل نمی‌خواهیم بگوییم که عملکرد روشنفکر دینی در مورد دین ودینداری مثبت است یا منفی؟! آیا پسندیده و درست است که روشنفکری دینی به‌عنوان «یکی» از منابع شناخت وداروهای شناسایی به دین نگاه کند یا می‌باید به عنوان «مهم ترین» منبع شناخت، به دین نظر کند؟
بنابراین با توجه به اقسام چهارگانه روشنفکری دینی-که البته اگر برخی در برخی دیگر ضرب شوند اقسام بیشتری تولید می‌شود که عملاً نیز طیف روشنفکران دینی جامعه‌ی حاضر بیانگر این ضرب اقسام، به‌طور عملی در یکدیگر است- به نظر می‌رسد اقسام ومعانی چهارگانه روشنفکر دینی، در جامعه‌ی ما دارای مصداق است.
اگر بخواهیم تصویر عینی‌تر و واقع‌گرایانه‌تری از موقعیت روشنفکر دینی داشته باشیم باید توجه کرد که علی‌رغم اقسامی که برای روشنفکر دینی برشمردیم،طیف اصلی روشنفکران دینی خصوصاً در دهه‌ی اخیر، که به صورت تأثیرگذاری از دیگر طیف‌های روشنفکر دینی درمحیط فکری و فرهنگی ما حضور یافته‌اند، در فضایی تنفس می‌کنند که این فضا با آن فضایی که عالمان دینی درآن تنفس و تفکر می‌کنند، تفاوت ماهوی دارد. با اینکه شاید بتوان گفت روشنفکری دینی و عالم دینی هر دو دغدغه‌‌ی دین و دینداری دارند اما قطعاً از آنجایی که این دو جریان فکری دردو فضای مختلف فکری تنفس می‌کنند، نمی‌توان آنها را دارای یک مسیر و مقصد دانست.
به هر تقدیر کسی نمی‌تواند منکر خدمات عالم دینی و روشنفکر دینی شود، همچنانکه نمی‌توان منکر نقاط ضعف ومعایب اساسی این دو جریان فکری شد. ولی عمده مطلب فعلاً آن است که بدانیم «روشنفکر دینی » و« عالم دینی » هر یک به سهم خود کارکردی دارند و حاجتی از حاجات این جامعه‌ی دینی را برطرف می‌کنند اما تا مادامی که این دو صنف فکری در فضای متفاوت تنفس می‌کنند که هر یک از فضای آن دیگری خبر ندارد وحتی بعضاً پنجره‌ای به یکدیگر ندارند، نمی‌توان امیدوار بود که این‌دو، جدا از هم یا با یکدیگر بتوانند نیاز اصلی بر زمین مانده و اشباع نشده‌ی ‌جامعه‌ی دینی ما را برآورده سازند.
آن فضایی که روشنفکر دینی در آن تنفس وتفکر می‌کند اجمالاً همان «دنیای جدید» است که از موقعیت زیر بر خوردار است:
1- تأکید بر عقل خود بنیاد تجربی است- عقل خود بنیاد تقریباً به همان مفهومیکه روشنفکر غیر دینی وسکولار در غرب به آن معتقد است- یعنی عقلی که مرجعیت هیچ چیزی را به عنوان آخرین مرجع از قبیل دین، دولت و جامعه قبول ندارد و فقط و فقط احکام خود را می‌پذیرد و بس.
2- تأکید بر نقد و تحلیل هر موضوع و موجودی حتی تحلیل ونقد خود عقل و خود نقد، توسط عقل نقاد.
3- تمام ادعاهای دینی نیز می‌باید با همین عقل خود بنیاد نقد و ارزیابی شود و هر حکمی توسط عقل خود بنیاد در مورد کلیات و جزئیات حوزه‌ی اعتقادات، اخلاق و احکام فقهی دین صادر شود مقبول و مطاع است.
تأکید بر قداست زدایی است نه قداست زایی و این قداست زدایی از طریق نقد عقل آدمی در مورد هر موضوع دینی و غیر دینی تحقق می‌پذیرد.
4- روش‌ شناسایی وخصوصاً روش شناسایی متون دینی، همان روشهای مرسوم در علوم تجربی طبیعی وعلوم تجربی انسانی جدید وفنون جدید شناسایی از قبیل هرمنوتیک با شاخه‌های متنوعش است.
5- تأکید بر «آزادی در تفکر» و «آزادی در تجربه» و ملتزم بودن به لوازم مترتب بر این آزادی‌ها تا مادامی که توسط عقل خود بنیاد تأیید بشود.
6- تأکید بر« عملی»، «عینی» و «محسوس و مملوس» بودن هر فکر و سخن و ادعا و موضوعی. بنابراین نوعی اصالت برای «عمل» و «تجربه» قایل شدن.- تجربه به معنی عا‌مش که فراتر از تجربه حسی است و هر امر تکرار پذیری، حتی از قیل تجربیات درونی فرد را شامل می‌شود.
برای ترسیم دقیق‌تر فضا و عالمی که روشنفکر دینی در آن تنفس می‌کند می‌توان بر فهرست فوق افزود اما همین مقدار برای ما کافی است تا نشان دهیم که اجمالاً روشنفکر دینی در چه فضایی تفکر می‌کند خصوصاً از میان اصول فوق، توجه به 1- عقل خود بنیاد 2- تعدد منابع معرفتی 3- تأکید بر آزادی 4- عمل‌گرایی کافی است تا از این چهارچوب، دیگر اصول مندرج در فهرست فوق استخراج کرد.
حضور روشنفکران دینی در دنیای جدید و ارتزاق ایشان از این دنیا لوازم وکارکردهای متنوع و خاص خود را به همراه دارد واگر تفاوتی در نحوه عملکرد روشنفکر دینی در مقایسه با عالم دینی وجود دارد، بیش از این آنکه این تفاوتها محصول مواضع سیاسی ومجادلات اجتماعی ایشان باشد، محصول تنفس ایشان در دنیای جدید وبهره‌مندی از امکانات دنیایی است که در آن اقامت گزیده‌اند.
از آنچه تا کنون در مورد روشنفکر دینی گفتیم می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که اولاً روشنفکر دینی مفهومی است که اگر بر اساس مصادیقش تعریف شود از انواع مختلفی برخوردار می‌شود. ثانیاً روشنفکر دینی مفهومی است که اگر بر اساس مصادیقش تعریف شود چون این مصادیق تحول می‌پذیرند و بنابراین نباید تصور کرد می‌توان یک یا چند تعریف ثابت و دائمی برای روشنفکر دینی ارائه کرد و پرونده مربوط به تبیین و تحلیل آن را مختومه اعلام کرد. ثالثاً علی‌رغم تحولات و تنوعاتی که درمصادیق روشنفکر دینی وجود داشته است هنوز می‌توان به یک فضای کلی اشاره کرد که برخی از مهم ترین طیفهای روشنفکران دینی ضمن تفاوت دیدگاهایی که در اعتقاد به مبانی این دنیای جدید با یکدیگر دارند همگی در آن فضای کلی تنفس و تفکر می‌کنند. رابعاً سرّ اختلاف روشنفکران دینی با عالمان دینی بیش از آنکه به خصومتهای شخصی یا سیاسی یا ... برگردد به تفاوت فضاهایی بر می‌گردد که در آن تنفس و تفکر می‌کنند و البته حضور در هر یک از این عوالم‌ برای روشنفکر دینی و عالم دینی لوازم و کارکردهایی دارد که این دو صنف را به لحاظ عملکرد و آثار فکری نیز از یکدیگر متمایز می‌کند. اما اجازه بدهید قدری نیز در باب موقعیت عالم دینی در جامعه خود درنگ کنیم.

عالم دینی
عالم دینی در عرف عمومی جامعه ما، کسی است که ضمن اعتقاد وعمل به معارف دینی، با رجوع مستقیم به متون دینی، حقایق آن را می‌شناسد و به مردم معرفی می‌کند. او می‌کوشد همانند انبیاء به همراه تفهیم معارف الهی به مردم، ایشان را نیز درجهت اهداف وارزشهای دینی، هدایت وتربیت کند.
همانطور که قبلاً اشاره شد عالمان دینی بطور طبیعی از متن دین روییدند و مورد نیاز دینداران قرار گرفتند. یعنی از طرفی متون دینی عموم دینداران را دعوت می‌کرد تا عده‌ای را در میان خود به عنوان عالم دینی پرورش دهند و از طرف دیگر از آنجایی که مردم دیندار «همیشه» و «همه جا» به پیامبر (ص) دسترسی نداشتند تا مسائل و معضلات دینی خود را از او پرسش نمایند، چنین مسئولیتی را در غیاب پیامبر عهده‌دار شوند و این اشخاص، کسانی بودند که اصطلاحاً به آنان عالم دینی می‌گفتند. جامعه دینی ما نیز بر اساس همین مواجهه با دین به عالمان دینی محتاج شد. چرا که مردمی که-به علل مختلف فرهنگی و تاریخی وسیاسی و اجتماعی-دین اسلام را پذیرفته بودند پس از پذیرش این دین، نیاز می‌دیدند که هم‌ آگاهی خود را از دین افزون کنند و هم برای حل مسائل جدید دینی به مرجع پاسخگویی رجوع کنند و این نیازها، امری بود که توسط حضور عالم دینی در جامعه بر‌آورده می‌شد.
عالم دینی ضمن آنکه دینداران را با حقایق و معارف دینی آشنا می‌کرد، می‌کوشید تا گره از مسائل جدید دینی نیز بگشاید. دینداران از این نظر چشم به عالم دینی می‌نگریستند که او هم آگاه و عالم به حقایق دینی است و هم می‌تواند نسبت زندگی و معیشت دینداران را با موضوعات جدیدی که برای آنها رخ می‌دهد با اتکا به مبانی دینی، مشخص کند.
بنابراین وقتی به لحاظ تاریخی و اجتماعی به جایگاه عالم دینی در جامعه دینداران، نگاه می‌شود- بر خلاف حضور روشنفکر-هم حضور عالم دینی در میان دینداران وهم اقبال جامعه دینی به عالمان، طبیعی است.
ولی در طول تاریخ فرهنگ اسلامی و خصوصاً در دوره معاصر، با آنکه مسلمین می‌دانستند دین محصور و محدود به احکام فقهی نیست تا صرفاً فقیهان، مصداق عنوان عالم دینی باشند بلکه دین شامل بخشهای دیگری نیز مانند عقاید و اخلاق است که متکلمان و عارفان و گاهی فیلسوفان هم می‌توانند به عنوان نماینده این بخشهای دین، عالم دینی محسوب شوند اما هیچگاه دینداران، آنچنان که فقیهان را مصداق اصلی و تمام عیار عالم دینی و دین‌شناس می‌دانستند، فیلسوفان، متکلمان، مفسران و عارفان را-که به ابعاد غیرفقهی دین، شناخت و آگاهی داشتند-مصداق عنوان عالم دینی ندانستند و بر همین اساس-با چشم‌پوشی از برخی استثناها-در طول تاریخ فرهنگ اسلامی، آنچنان که دینداران به عالمان فقهی، اقبال نشان دادند به هیچ دسته از عالمان دیگر شاخه‌های معارف دینی، اقبال نشان ندادند.
یکی از علل اقبال توده مردم به فقیهان آن است که به لحاظ شخصیتی واستعداد‌های روحی و فکری، توده مردم نه اهل تفکر در موضوعات و مسائل عمیق فلسفی یا کلامی و مانند آن هستند و نه اهل پیمودن ظرایف سلوک معنوی، اما در همین حال توده مردم نسبتاً مستعد انجام تکالیف و دستورات دینی روزمره هستند. از طرف دیگر- به هر علت ودلیلی- در چشم مردم، انجام تکالیف فقهی مهم‌تر از فهم معارف و حقایق دینی و داشتن اعتقادات صحیح و انجام رفتارهای پسندیده اخلاقی است. یعنی مردم، دین بودن دین را بیشتر به بعد فقهی وشریعتی دین می‌دانستند تا ابعاد دیگر دین و از این‌رو طبیعی بود که فقیهان بر اساس این گرایش مردم، بیشتر به عنوان عالم دین محسوب شوند تا عارفان و حکیمان.
علل حاشیه‌ای و موردی نیز برای مثال شطحیات عارفان یا بر‌خلاف حقایق دینی سخن گفتن فیلسوفان، نیز از عواملی بودند که باعث می‌شد مردم هیچگاه نتوانند آن اعتمادی را که به فقیهان دارند به عارفان و فیلسوفان، داشته باشند.
ملاحظه می‌شود که نمی‌توان صرفاً یک یا چند علت اصلی را در تبیین اقبال مردم به فقه و فقیهان و دوری از عرفان و عارفان و فلسفه و حکیمان و متکلمان و غیره معرفی کرد بلکه همه این علل در کنار دهها علل دیگر دینی، سیاسی، فرهنگی، اعتقادی و اجتماعی و ... ، دست به دست هم داده‌اند تا چنین وضعیتی را در طول تاریخ فرهنگ اسلامی تا کنون بوجود آورده‌اند که در نزد مردم، عالم دینی کسی نباشد جز عالم به دستورات شرعی وحرام وحلال الهی، در اینجا مراد از طرح نکات پیشین، اشاره به خوبی و بدی یا درستی و نادرستی چنین وضعیتی نیست بلکه غرض، توجه دادن به این مطلب است که چه شد فقیهان به چنین موقعیتی دست یافتند که در طول تاریخ، نوع حکیمان وعارفان (به جز استثناهایی) به چنین جایگاهی نایل نشدند وچه شد با اینکه جوامع دینی اسلامی می‌دانستند دین از ابعاد غیر فقهی هم برخوردار است اما عملاً بعد فقهی دین را بر دیگر ابعاد اخلاقی واعتقادی آن، ترجیح دادند؟
در مجموع باید گفت عالم دینی-با همان نگاه رایج ومتداول در جامعه ما به او-در مقایسه با روشنفکر دینی از موقعیت یکسان و مشابهی برخوردار نیست. اگر روشنفکر دینی در فضای « دنیای جدید » تنفس و تفکر می‌کند عالم دینی در فضای «دنیای سنت» تنفس وتفکر می‌کند- وبدون اینکه در مقام قضاوت بخواهیم نقاط ضعف وقوت هر یک از این دو دنیا را در اینجا ارزیابی کنیم باید گفت- و بر اساس همین تنفس در دو دنیای متفاوت است که دو دیدگاه متفاوت و دو نوع عملکرد و مهم‌تر از آن دو کارکرد متفاوت بر حضور عالم دینی وروشنفکر دینی مترتب می‌شود.
«فضا» و دنیایی که عالم دینی در آن تنفس می‌کند بطور کلی واجمالی دارای چنین ویژگیهایی است:
1- عقل آدمی یک عقل خود بنیاد و«بریده از وحی » و «در برابر وحی» نیست بلکه عقلی است که در طول وحی و همراه با دین وبلکه « مبتنی بر دین » به هدایت آدمی می‌پردازد.
2- دین دارای حقایق قطعی و ثابت و جزمی‌ در مورد خدا و انسان و جامعه و جهان و ... است که به هیچ وجه نمی‌توان و نباید آنها را نفی وانکار کرد و گرچه می‌توان در محدوده خاصی، هر عقیده یا موضوع دینی را به نقد کشید ولی نباید نهایت نتیجه نقد، نفی و انکار موضوعاتی باشد که آن موضوعات مورد تأیید و تأکید دین است.
3- هر چیزی که به نحوی به قداست دین و معارف دینی لطمه بزند، دشمن دین ودینداری است و عقل آدمی مجاز نیست آنچنان به تحلیل وزیر ورو کردن معارف دینی بپردازد که در نهایت قداست حقایق و معارف دینی خدشه‌دار شود. از طرف دیگر، از آنجایی که دین امری قدسی است هر امر مرتبط با خود را نیز قداست می‌بخشد و به تعبیری نوعی «قداست زایی» از طریق امور مرتبط با دین تحقق می‌یابد.
4- روش شناسایی متون دینی، روش «عقلی» و «عقلایی» است و به تعبیر دیگر با استفاده از عقل، حقایق دینی شناخته می‌شوند والبته این عقل، با عقلی که دردوره جدید صرفاً از هویتی تجربی وریاضی برخوردار شده است تفاوت ماهوی دارد.
5- آدمی می‌تواند در هر موضوع و مسئله‌ای تفکر کند اما مجاز نیست به هر تفکر و عقیده‌ای «ملتزم» شود. او تنها می‌تواند به افکار و عقایدی، معتقد شود که منافاتی با عقاید دینی‌اش نداشته باشد و در عمل نیز دینداری او را به خطر نمی‌اندازد. در مقام عمل نیز آدمی مجاز به «تجربه» هر موضوعی نیست. آزادی بی حدّ و حصر در تجربه مخصوص دنیای جدید است اما در دنیای سنتی ما فقط اموری را می‌توانیم تجربه کنیم که دینداری وانسانیت ما را به خطر نیندازد.
6- در عین توجه به عالم شهادت و عالم مُلک و استفاده معقول از آن می‌باید معطوف به عالم غیب و عالم آخرت زندگی کنیم واز این رو توجه به امور عینی و علوم ملموس و محسوس و مادی تا وقتی اعتبار دارند که وسیله‌ای در جهت رسیدن آدمی به کمالات و اهداف الهی باشند و به تعبیر دیگر بتوانند آدمی را رهنمون به امور ماوراء طبیعی و غیر محسوس و غیر مادی کنند وگرنه از ارزش واعتبار، برخوردار نیستند.

حلقه مفقوده
به نظر می‌رسد مهمترین مشکل عالمان دینی و روشنفکران دینی جامعه ما آن است که نتوانسته‌اند- و بلکه نخواسته‌اند-در دنیای یکدیگر تنفس وتفکر کنند وشاید اساساً حتی پنجره‌ای به دنیای یکدیگر نگشوده‌اند و دقیقاً از همین موضوع است که نیاز به یک حلقه واسطه‌ای احساس می‌شود که بتواند در این دنیای جدید و سنتی تنفس کند و بر اساس این تنفس و تفکر، موضوعات و معضلات و مسائل را شناسایی و پاسخگویی نماید.
صحبت صرفاً بر سر تولد یک قشر جدید به غیر از قشر عالم دینی و روشنفکر دینی نیست، بلکه صحبت برسر یک «فعالیت جدید» است. حال این فعالیت چه توسط روشنفکر دینی صورت پذیرد یا توسط عالم دینی یا توسط کسی که در هیچ‌یک از دو صنف مرسوم و معمول عالم و روشنفکر قرار نمی‌گیرد. عالم دینی در دنیای جدید تنفس و تفکر نمی‌کند گر چه حرفهای اهالی دنیای جدید را از باب تقلید، تکرار می‌کند.
ملاک ورود عالم دینی و روشنفکری به فضا و دنیای طرف مقابل آن است که متناسب با آن فضا اولاً بتوانند «مسائل» را تشخیص دهند و ثانیاً بتوانند بر اساس آن فضا «راه حلهای» ممکن و مطلوب را عرضه کنند و تازه پس از رسیدن به چنین مرحله‌ای است که وظیفه‌ اصلی یا همان « فعالیت جدید» که قبلاً از آن نام بردیم، توسط ایشان یا توسط همان «حلقه مفقوده» آغاز می‌شود. اما حقیقت آن است که اکنون نه عالم دینی ما می‌تواند مسائل دنیای جدید و راه حلهای متناسب با دنیای سنت، شناسایی کند و نه روشنفکر دینی می‌تواند مسائل دنیای سنتی را به همراه راه‌حلهای متناسب با دنیای سنت، شناسایی کند. در عین حال که هر دو صنف عالم وروشنفکر، مدعی هستند که اشراف بردنیای طرف مقابل را نشان دهد و راه حلهای آن را نیز بازگو کند ملاحظه خواهید کرد که طرفین از انجام چنین عملی ناتوانند. حداکثر، آن است که بدانند طرف مقابل در دنیایی، زندگی می‌کند اما امکانات این چیست؟ و چگونه از آن امکانات، برای حل معضلاتش می‌توان استفاده کرد؟ از عهده و توان طرفین نزاع خارج است.
البته دورادور روشنفکر دینی-بدون ورود به دنیای سنت و اشراف بر مسائل و راه حلهای آن-عالم دینی را طعنه می‌زند و مخاطب قرار می‌دهد که مشکلات امروز ما نه فقهی است و نه بر فرض فقهی بودن برخی از آنها فقه موجود می‌تواند از آنها گره‌گشایی کند و از آن طرف نیز عالم دینی-بدون ورود به دنیای جدید واشراف بر مسائل و راه حلهای آن-روشنفکر دینی را تحقیر می‌کند که تو از خدا و دین و پیامبر، فاصله گرفته‌ای و متوجه نیستی که محور مسائل دنیای جدید، چیزی جز دوری از معنویت ادیان نیست و نه نمی‌دانی که چطور باید بر این مسائل، فائق آمد. و خلاصه آنکه هر یک از عالمان و روشنفکران جامعه ما متناسب با دنیایی که در آن تفکر و تنفس می‌کند بر طبیعت خود می‌تند و آن دیگری را ناصالح و یا حداقل ناکافی برای رشد و هدایت مردم، تلقی می‌کند. و تحلیل و دیدگاه و آراء خود را ضروری، برای هدایت جامعه می‌داند. ولی به‌ نظر می‌رسد جامعه دینی ما که امروزه می‌کوشد با شتاب بیشتری به سوی بهره‌برداری از امکانات علمی و دینی دنیای جدید حرکت کند، بیشتر نیازمند کسانی است که نه تنها به دنیای «جدید و سنتی»، «پنجره» گشوده‌اند بلکه در هر دو دنیا «تنفس» کرده‌اند و علامت «تنفس» در یک دنیا آن است که بتوانی هم مسائل آن دنیا را خوب بشناسی و هم راه‌حلهای موجود و متناسب آن دنیا را کشف نمایی و تازه بعد از این مرحله است که این «حلقه مفقوده» میان عالم دینی و روشنفکر (دینی و غیر دینی) باید به سراغ انجام وظایف خود برود. «علامت اصلی» تنفس کردن در یک دنیا-چه جدید و چه سنتی‌اش-این است که چشمان «مشکل یاب» و «مشکل گشا» پیدا نمایی و اگر کسی توانست به چنین چشمانی مجهز شود، معلوم است که در آن دنیا تنفس کرده است والاّ خیر.
البته این اختلافات و تفاوتهای مبنایی فکری و اجتماعی میان عالمان دینی و روشنفکران (دینی و غیر دینی) به آن معنی نیست که ایشان هیچ نقطه اشتراکی با یکدیگر ندارند. چرا که حداقل میان عالم دینی و روشنفکر دینی این وجوه اشترک موجود است که فی‌المثل هر دو دغدغه دین دارند- گر چه تفسیرشان از دین متفاوت است-هر دو بر روی موضوعات دینی تأمل و تحلیل می‌کنند، هردو می‌خواهند، نسبت مردم را با دین و دنیای جدید مشخص کنند. هر دو متون دینی را باز خوانی می‌کنند. گر چه عالم دینی به واسطه مبانی خویش این کار انجام می‌دهد و بر این باز‌نگری نام «اجتهاد» می‌گذارد و روشنفکر دینی، بنابر مبانی خود چنین فعالیتی را انجام می‌دهد و بر آن نام «احیاگری» می‌گذارد.
این اشتراکات-که می‌توان بر فهرست آن افزود-در کنار آن تفاوتهای مبنایی فکری و اجتماعی-که قبلاً ذکر شد-موجب شده است که هر یک از این دو صنف فکری، امروزه بتوانند پاره‌ای از مشکلات و معضلات فکری و دینی و فرهنگی جامعه دینی ما را شناسایی و تا حد امکان پاسخگویی نمایند-و البته سخن از مشکلات فراوانی که توسط ایشان هنوز به راه حلی نرسیده و سخن گفتن از مشکلاتی که ایشان به سهم خود آفریده‌اند فعلاً بماند-اما پر واضح است که اکنون هیچ یک از این دو صنف فکری به تنهایی و نه حتی در کنار هم و با یکدیگر، تکافوی پاسخگویی به معضلات فکری،دینی و فرهنگی امروزی ما را نمی‌کنند. چرا که بسیاری از مشکلات ما-که رو به افزایش نیز هستند- نه اختصاص به دنیای سنتی دارد و نه مخصوص دنیای جدید است بلکه محصول «تداخل دنیای جدید در دنیای سنتی» است و در این میان عالم دینی و روشنفکر دینی را نیز نمی‌توان به یکدیگر گره زد تا کارکرد ثالثی از ایشان ناشی شود که عبارت باشد از حل مشکلات و معضلاتی که از جنس در آمیختگی دنیای جدید با دنیای سنتی است.
بپذیریم یا نپذیریم و توجه داشته باشیم یا خیر، این مشکلات جدید در حال تولد و رو به افزایش، نه از جنس مشکلات رایج در دنیای جدید است و نه از سنخ مشکلات مطرح در دنیای سنت، بنابراین چنین مشکلاتی، مشکل‌گشایان خاص خود را می‌طلبد که این مشکل‌گشایان نه از قبیل عالم دینی مرسوم است و نه از صنف روشنفکر-دینی و غیردینی- رایج، مشکل‌گشایان همان حلقه‌های رابط و مفقود میان دو دنیای سنتی و جدید هستند که البته مسئولیت و وظیفه ایشان نیز کاملاً روشن است و همانطور که قبلاً گفتیم هیچ منعی ندارد که این وظیفه یا مسئولیت حلقه‌‌های واسطه مفقود میان عالم دینی و روشنفکر دینی را یکی از دو صنف عالمان دینی یا روشنفکران دینی انجام دهند اما مشروط به اینکه بتوانند در فضا ودنیای یکدیگر تنفس کنند. در این صورت می‌توان امیدوار بود که بسیاری از معضلات کنونی-و رو به رشد-فکری و فرهنگی و دینی ما به سمت حل شدن حرکت کنند و بسیاری از خصومتها به دوستی تبدیل شود وگرنه باید در انتظار حضور همان حلقه‌های واسطه مفقوده و مستقل از صنف عالمان و روشنفکران بود که چنین وظایف و کارکردی را بر آورده سازند.

منابع:
1- فصلنامه‌ سروش اندیشه شماره تابستان 1381.
2- اسدی، محمد رضا، دانایی و معضل دینداری در دنیای جدید، تهران: اندیشه‌امروز، 1383
3- گودرزی، غلامرضا، دین و روشنفکران مشروطه، تهران اختران 1383.
4- اینترنت باشگاه اندیشه.